ایثار در دل کوهستان/معلمانی که عشق را سرمشق میکنند
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۲۴۷۸۶۱
خبرگزاری فارس لرستان- پریسا قربانی نژاد، زمستان که میشود، برای رفتن به روستای «الون» در ۱۵۰ کیلومتری الیگودرز بایستی به انتظار شب بنشینی تا جاده یخ بزند، روز که عازم شوی، ماشین در گِل گیر میکند و تازه شانس بیاوری با چند تا هُل و فرمون خوب راننده میتوانی به مقصد برسی.
مسیر خاکی و سنگلاخی جاده «الون» را تنها نیسان میتواند طی کند، برای همین بر عقب ماشین که پر شده از آذوقه و مایحتاج اولیه چندوقت اهالی روستا، با پوششی که مبادا در سرمای کوهستانی یخ بزنی، سوار شده و چشم میدوزی به اندک نوری که از چراغهای ماشین بر جاده تابیده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اوایل سال که هوا گرم و خوش است و جادهها مشکلی ندارند، زودتر به مقصدت میرسی، اما این روزها و با کوچکترین بارش باران و برفی ۷ یا ۸ ساعتی طول میکشد تا به روستا برسی.
سپیده صبح سر زده و پیش از همه بوی خوش نان از تنور مطبخ خانهها مشامت را نوازش میکند، در بین راه چند زن را میبینیم که به دلیل نداشتن آب لولهکشی مجبورند هر روز چندین بار مسافت یک کیلومتری را با مشک و دبه تا سر چشمه طی کرده و به خانه برمیگردند.
خوب که به دوردست نگاه کنی، رد گوسفندان را بر پایههای کوه میبینی، شغل بیشتر مردها دامداری است و به دلیل کوهستانی بودن منطقه کمتر کشاورزی میکنند.
از اهالی سراغ مدرسه روستا را میگیریم، با دست کانکس سفید رنگی که در آن سوی جاده بر بالای بلندی قرار گرفته را نشانت میدهند، از همان دور هم میتوانی رقص باد که در جان پرچم خوشرنگ کشور عزیزمان خوش نشسته را ببینی و خوشحال از اینکه حتی در این نقاط دورافتاده، آموزش فراموش نشده، راهی محل موردنظر میشویم.
در بین راه چند دانشآموز را میبینیم که راهی مدرسه شدهاند، برخیهایشان کیف و لباس فرم دارند و برخی که تنگدستترند کتابها را در کیسه پلاستیکی روی دوش انداخته و با کفشهای کهنه جاده خاکی را در پیش گرفتهاند، از دور صدای خندههایشان را میشنویم که در کوهستان میپیچد و هرازگاهی برای زودتر رسیدن به مدرسه با هم مسابقه دو میگذارند.
برای اغلبشان مسافت خانه تا مدرسه خیلی طولانی نیست، روزهایی که هوا خوب و آفتابی باشد، بیست دقیقهای طول میکشد تا سر کلاس حاضر شوند، اما روزهای بارانی و برفی یک ساعتی در جاده معطل میشوند تا اهالی روستا راه را باز کنند و بچهها به درس و مدرسهشان برسند، گاهی هم که برف زیاد میشود، مجبور به غیبت کردن میشوند و از درسهایشان عقب میافتند.
به مدرسه میرسیم، چند نفری که زود رسیدند، مشغول ورزش صبحگاهی هستند، اینجا زندگی به سادهترین شکل ممکن جریان دارد و این را از پچپچ و خندههای ریز دخترکان هنگام بالا و پائین بردن دستهایشان میتوانی به خوبی احساس کنی، به تماشایشان روی سنگ بزرگی که همان اطراف است، نشسته و لحظاتی را به دور از هیاهوی ماشینها و تنفس هوای آلوده غرق در آرامش میشویم.
«شاید هر پنجاه یا شصت روز غریبهای وارد روستا شود یا از اهالی «الون» برای کاری ضروری به شهر بیاید و برگردد، روستائیان اغلب همان اوایل پاییز برای هشت ماه آذوقه و وسایل مورد نیازشون رو میخرند و با شهر دیگر ارتباطی ندارند، برای همین است که اینجا وضعیت سفید باقی مانده و استفاده از ماسک خیلی در روزگار کرونایی معنا ندارد، با این وجود بیشتر کلاسها را در فضای باز تشکیل میدهیم»، اینها را آقای شرفی یکی از دو معلم روستا به ما میگوید.
قبلترها دانشآموزان الونی زیر کپر درس میخواندند، چند سالی است اما با وجود کانکس به قول خودشان مدرسه واقعیتر شده و دیگر خبری از ناامنیهای گذشته نیست، مدرسه روستای الون ۲۰ دانشآموز در پنج مقطع ابتدایی دارد و کلاسها از ۸ صبح تا ۵ عصر در دو شیفت برگزار میشود.
وارد کانکس که میشویم، نقاشیها و نوشتههایی با محتوای دینی و علمی بر دیوارهها خودنمایی میکند، «سعی میکنیم فضای کلاس را برای دانشآموزان با کارهای مختلف همچون برگزاری مسابقه نقاشی و ورزشی، جذاب و سرگرم کنیم، اوایل زمستان امسال روستا برقکشی شد و خیلیها از تلویزیون پیش از این استفاده نمیکردند، برای همین مدرسه برای بچهها هم محل آموزش است و هم جایی که در کنار همسن و سالهایشان سرگرم شوند»، اینها را باز آقای شرفی به ما میگوید.
اندکی نمیگذرد که بخاری هیزمی گوشه کانکس به ذوقمان میزند، برای لحظاتی خاطره تلخ کودکان شینآبادی جلوی چشمانمان مرور میشود، به راستی مگر مسوولان قول نداده بودند که بخاری نفتی و هیزمی دیگر در هیچ کجا هیچ مدرسهای را گرم نکند، پس چرا اینجا باز بخاری هیزمی کاربرد دارد، نکند قربانیهای بعدی بخاریهای غیراستاندارد بچههای معصوم الونی باشد، فکری که دردش هنوز رخ نداده آزاردهنده است.
تنها امکان آموزشی مدرسه دانشآموزان الونی یک تخته است که حتی ماژیکاش را معلمها با هزینه شخصی تهیه میکنند، اینجا خبری از خدمات آموزشی آنلاین نیست، شبکه ارتباطی و موبایلی روستا ضعیف است و اهالی برای جویاشدن از حال دوستان و اقوام باید بالای کوه بروند و تماس را برقرار کنند، ضعفی که بیش از همه برای معلمان روستا دردسرساز شده، چرا که محل زندگیشان شهر است و خانوادههایشان برای مدتهای طولانی از حال آنها بیخبر میمانند.
با وجود سختیهای زیاد، اما پای علاقهشان به خدمت در مناطق محروم ماندهاند و سختی کار و راه را به جان خریدهاند، مگرنه با بلاتکلیفی قرارداد و حقوقهای کم که ماهها پرداخت آن به تعویق افتاده، میشود با عشق به دانشآموزان فرسنگها دور از محل زندگی با رفاه خود تدریس کرد؟!
معلم روستا که نگرانی ما را وضعیت کاریاش میبیند، باب درددل را برایمان باز میکند.
«سه سال پیش که بر اساس اعلام نیاز آموزشوپرورش و علاقه به خدمت در مناطق محروم کار معلمی را شروع کردیم، شرایط روستاها به این خوبی نبود که اکنون میبینید، الون تا همین چند ماه پیش برق نداشت و شبها به دلیل تاریکی و نبود روشنایی مناسب اغلب دچار عقربگزیدگی میشدیم.
روزهای اول فعالیتمان قولهای زیادی داده شد، اینکه چند وقتی که کار کنید آموزشوپرورش شما را استخدام میکند و حقوق بالا و مزایا شامل حالتان میشود، اما حالا با گذشت سه سال و شرایط اقتصادی این روزها، حقوق زیر یک میلیونی ما بیشتر نشده که هیچ، همان را هم با تاخیر یک ساله به ما میدهند.
معمولا ۲ ماه را روستا میمانیم برای آموزش به دانشآموزان و یک هفته برای دیدار با خانواده به شهر باز میگردیم، بارها اطرافیان سرکوفت کارمان را زدهاند، اینکه فلانی و فلانی به کجا رسیدند و ما پس از سه سال هنوز تکلیف کارمان مشخص نشده است، بارها به نشانه اعتراض به آموزشوپرورش رفتیم که نه تنها فایده نداشته، بلکه گاهی با حرفهایشان ناامیدمان هم کردهاند».
اغلب استانها شیوهنامه اجرایی برای نیروهای خرید خدمت را اجرا کرده و حقوق معلمها به بیش از ۲ میلیون تومان افزایش یافته، اما اینجا همچنان مدار پرداختیها بر حقوق حداقلی میچرخد، مبلغی که تنها کفاف کرایه نیسان برای رفتن به روستا را نمیدهد، تعیینتکلیف وضعیت خدمت مهمترین مطالبه و دغدغه آقای شرفی و دیگر معلمان مناطق محروم لرستان است که مورد کملطفی قرار گرفتهاند.
«الون» نمونه یکی از دهها روستای دور افتاده و محروم لرستان است که با وجود ضعفهای بسیار، اما چراغ امید بر فراز خانه و مدارس آنها روشن است، معلمانی عاشق دارد که با وجود سختی اما مشق مهربانی و انسانیت میکنند و مردمانی باصفا که زندگی را به شکل واقعی خود درک کرده و روزگار میگذرانند.
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: مناطق محروم الیگودرز معلمان حق التدریس محرومیت زدایی دانش آموزان شین آبادی بخاری های غیراستاندارد مدارس کانکسی دانش آموزان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۲۴۷۸۶۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دیدار با الفبای علم و مهربانی پس از ۲۵ سال
هر زمان اسم معلم به میان آمده باشد، به یاد او افتادهام، کسی که الفبای علم و دانش را در وجودم نهاد و طی این سالها همواره در آرزوی دیدار دوباره او بودهام.
به گزارش خبرگزاری ایمنا از کردستان، خاطرم هست که تابستان سال ۱۳۷۴ دست در دست پدرم برای ثبتنام کلاس اول دبستان، به مدرسه پروین اعتصامی شهر سنندج رفتیم. مدرسه در نگاهم جایی جدید و ناشناخته و بسیار بزرگ بود. هم استرس روبهرو شدن با فضایی جدید را داشتم و هم خوشحالی از کسب تجربه در بخش دیگری از زندگیام که به سواد ختم میشد.
روز اول مدرسه فرا رسید و سر صف با خواندن اسمهایمان، کلاسها و معلمهایمان نیز مشخص شد، به یاد دارم که معلممان خانم (فاطمه احمدی) آمد و یکی یکی سر و صورت ما را بوسید و به داخل کلاس هدایتمان کرد.
خانم احمدی زیباترین و شیرینترین خاطرات دوران تحصیلم را رقم زد. معلمی بسیار مهربان و خوشرو که باعث شد حتی عشق به معلمی نیز در وجودم شکل بگیرد.
هرچند من قبل از شروع تحصیلم، در خانه خواندن و نوشتن را فرا گرفته بودم، اما از همان روز اول، از کلاس و مدرسه خوشم آمد و درسها برایم بسیار شیرین و قابل فهم بود. همواره شاگرد اول کلاس بودم و دانشآموزی آرام و منضبط که معلمها هم از این مسئله استقبال و من را به عنوان نماینده یا همان مبصر کلاس انتخاب میکردند.
دانشآموزانی که در نیمکتهای سهنفره جا میشدندآن زمان مقطع ابتدایی ما پنج سال طول میکشید، در نیکمتهای سهنفره جا میشدیم و هر سال در سه ترم که به آن ثلث میگفتند، ما امتحانات پایان ترم داشتیم.
خبری از فناوری و تخته وایتبرد نبود، همه آنچه که به ما تدریس میشد، روی تخته سیاه نقش میبست با گچهای رنگی که جذابیت تدریس را برای ما چندین برابر میکرد.
تمام خوشحالی ما این بود که ۲۰ بگیریم، اصلاً نقش بستن نمره ۲۰ در دفتر مشقهایمان حال و هوای دیگری داشت و اگر به جای آن، نمره کمتری مثلاً ۱۹ میگرفتیم، به گریه میافتادیم و زمین و زمان را به هم میدوختیم تا بلکه نمرهمان ۲۰ شود.
بر جلد کتاب فارسی آن دوران، طرح گل نقش بسته بود، کلاس اول یک گل داشت و تا کلاس پنجم که پیش میرفتی تعداد گلها به پنج تا میرسید و این نشان میداد که بزرگتر شدی و کمکم باید از این مدرسه به مدرسه و مقطع دیگری خداحافظی کنی.
کلاس اول با خانم احمدی که بسیار مهربان بود انس گرفته بودیم، اما دیری نگذشت که خرداد از راه رسید و کلاس اول هم تمام شد، روز آخر مدرسه خیلی ناراحت بودم و دوست نداشتم که به خانه برگردم، اما به امید اینکه سه ماه دیگر دوباره مدرسه باز میشود و خانم معلم عزیزمان را میبینم تابستان را سپری کردم.
دلبستگی و تعلق خاطری که به معلمان ایجاد میشدبه دلیل دلبستگی و تعلق خاطری که به معلم کلاس اولم داشتم، دوست داشتم دوباره خانم احمدی معلممان باشد، اما کلاس دوم یک معلم دیگر آمد و من بسیار ناراحت شدم. به همراه یکی از دوستانم پیش خانم احمدی رفتیم و اصرار و اصرار که شما باید دوباره بیاید و معلم ما شوید، اما کلاسها و معلمها را تعیین کرده بودند و نمیشد آن را تغییر داد.
تا کلاس دوم تمام شد، چندینبار پیش خانم احمدی رفتیم و از او قول گرفتیم که کلاس سوم دوباره بیاید و معلممان شوید و او هم با خوشرویی به ما قول داد که میآید.
واپسین روزهای کلاس دوم هم از راه رسید و من به امید دیدار دوباره خانم احمدی در کلاس سوم بودم و چون از او قول گرفته بودیم که دوباره معلممان خواهد شد، بسیار خوشحال بودم.
کلاس سوم فرا رسید و خانم احمدی طبق قولی که داده بود آمد و دوباره معلم ما شد، انگار دنیایی از خوشحالی را به من داده بودند. در پوست خودم نمیگنجیدم، حاضر بودم تا آخر عمرم فقط او معلمم باشد.
معلمی مهربان که دانشآموزان را تنبیه نمیکرداو معلمی مهربان بود که به یاد ندارم دانشآموزان را تنبیه کرده باشد، ساعتها وقت خود را صرف درس دادن به دانشآموزان ضعیفتر کلاس میکرد و خم به ابرو نمیآورد.
پایه سوم هم با روزهای شیرینی که خانم احمدی برای ما رقم زد به پایان رسید و باز هم غم جدایی از او به جانم افتاد. از او خواستم که باز هم در سال آینده معلم ما شود اما آن زمان چون بیشتر مقاطع اول تا سوم را تدریس میکردند این امکان میسر نبود.
تا زمانی که مقطع ابتدایی من در مدرسه پروین اعتصامی تمام شد، هراز چندگاهی پیش خانم احمدی میرفتم و حتی سر کلاس او مینشستم.
ناگزیر برای تحصیل در مقطع راهنمایی به مدرسه دیگری رفتم و دیگر از آن زمان تاکنون او را در هیچ جایی ندیدم، اما خاطرات خوب او همیشه همراه من بود و همواره هنگامی که نام معلم به میان میآمد یا روز بزرگداشت مقام معلم فرا میرسید، به یادش میافتادم.
امسال دیگر خواستم که به این فراق پایان دهم و پس از سالها دوباره به دیدارشان بروم، چون میدانستم مربوط به حدود ۲۵ سال پیش است، حدس میزدم که بازنشسته شده باشند. پیگیریهای زیادی برای پیدا کردن حداقل یک شماره از او کردم، اما هر بار به در بسته برمیخوردم.
در فواصل زمانی، چندین شماره به دستم رسید که با اسم معلم من یکی بود و من با ذوق یکی یکی به آنها زنگ میزدم و در دل خدا خدا میکردم که با نشانیهایی که به خاطر دارم خانم احمدی باشد، اما هیچکدام نبود.
اشک شوق پیدا کردن گمشدهای پس از سالهاناامید نشدم و از هر طریقی که میتوانستم باز هم آخرین پیگیریها را انجام دادم و با آخرین شمارهای که به دستم رسید تماس گرفتم، صدایش پشت تلفن برایم آشنا بود تا خودم را معرفی کردم، هنوز حرفم تمام نشده بود که با ذوق وصفناپذیری اسم کوچکم را صدا زد و من را شناخت، همانجا بود که دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از خوشحالی اشکهایم سرازیر شد، همه دوران مدرسه و کودکیم به یکباره دوباره در ذهنم مجسم شد. من معلم مهربانم را یافته بودم همچون پیدا کردن گمشدهای پس از سالها.
قول و قرار دیدار با هم را گذاشتیم و من به همراه یکی از همکلاسیهایم به دیدار او رفتیم، او هم با خوشرویی تمام در منزلشان پذیرای ما شد، باورم نمیشد که بعد از حدود ۲۵ سال دارم معلم کلاس اولم را میبینیم، همان چهره بشاش و مهربان، هرچه او را نگاه میکردم حس آرامش و مادرانگی که داشت را به من منتقل میکرد.
خانم فاطمه احمدی (کانی گلزار) اکنون ۶۳ ساله شده، اسم همه همکلاسیها را یادش است و از بسیاری از آنها خبر دارد. خاطرات بسیاری را از آن دوران هم برایمان تعریف کرد.
او از سال ۱۳۵۶ به مدت ۳۰ سال به شغل معلمی مشغول بوده و سال ۱۳۸۶ بازنشسته شده است. ۹ سال از کار خود را در روستاهای کامیاران و سنندج سپری کرده است و مابقی را در مدارس شهر سنندج.
خانم احمدی از اولین معلم خودش برایمان گفت؛ زمانی که سال ۱۳۴۶ به کلاس اول رفته، فردی مسیحی به نام «جهان پانوسی» معلم او بوده است، اما بعد از آن، پس از گذشت سالها پیگیری فهمید که دیگر در قید حیات نیست.
معلمی هنر است نه شغلاو معلمی را شغل نمیداند و میگوید: معلمی بیشتر هنر است، از نظر مادی شاید آورده آنچنانی برای معلم نداشته باشد، اما این عشق و علاقه دانشآموزان است که کاستیها را جبران میکند.
وی ادامه میدهد: وقتی سر کلاس درس میرفتیم زندگی شخصی خودمان را فراموش میکردیم و با دانشآموزان و مسائل و مشکلات آنها همراه میشدیم. خوشحالی آنها خوشحالی ما بود و غم آنها غم ما.
خانم احمدی اضافه میکند: در ابتدای کارم امکانات بسیار کم بود و حقوق و مزایای ما با کارکنان ادارات دیگر اصلاً قابل قیاس نبود. خاطرم هست در روستا که درس میدادم برگه امتحان را برای دانشآموزانی که در کوهها و باغها مشغول کار بودند میبردم یا روستاهایی که آب آشامیدنی نداشتند، با پیگیری من برای آنها آبرسانی شد.
وی از خاطرات دوران تدریس خود هم بسیار برایمان تعریف کرد، از دانشآموزی گفت که همواره صندلی خود را به صندلی او میچسبانده و وقتی پیگیری کرده است فهمیده که مادر ندارد و او را به جای مادر خودش در نظر گرفته است یا دانشآموزی با اینکه خانواده او وضعیت مالی خوبی نداشته است و شاید چند سال یکبار غذایی همچون کباب را میخوردند، لای یک تکه نان برای او از سهم کباب خودش به مدرسه آورده بوده است.
موفقیت شاگردانم همچون موفقیت فرزندانم من را خوشحال میکندخانم احمدی خاطرنشان میکند: امروز وقتی شاگردانم را میبینم که در کار و زندگی و تحصیل خود موفق شدهاند بسیار خوشحال میشوم و احساس میکنم که فرزندان خودم هستند که به موفقیت دست یافتهاند.
این معلم بازنشسته میافزاید: اگر باز هم به دوران قبل بازگردم معلمی را انتخاب میکنم. در طول دوران تدریسم به خواست خودم بیشتر مناطق کمبرخوردار را انتخاب میکردم تا بتوانم کاری برای بچههای آنجا انجام دهم.
وی هنوز نامهها و کادوهایی را که از دانشآموزان خود دریافت کرده، نگه داشته است و میگوید: گاهی اوقات وقتی از کنار مدارس عبور میکنم لحظاتی توقف میکنم و به صدای معلمها و دانشآموزان گوش میدهم و برایم تداعی خاطرات میشود.
در این دیدار، لحظاتی را به تماشای آلبوم عکسهای آن دوران در مدرسه پروین اعتصامی گذراندیم و از معلمان و دانشآموزانی یاد کردیم که طومار زندگی آنها بسیار زود برچیده شد و اکنون دیگر در قید حیات نیستند.
به راستی که مشاغلی همچون معلمی با وجود همه مشقتهایی که دارد اگر با عنصر عشق و علاقه آمیخته شود شیرینی دوران علم و تحصیل را برای دانشآموزان صدچندان میکند، البته به شرطی که دانش آموزان نیز قدر معلمان خود را بدانند و شأن و ارزش جایگاه آنها را نگه دارند.
گزارش از ویدا باغبانی، خبرنگار ایمنا
کد خبر 751606